سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق عشق

اولین داستان (بالاخره دوشنبه شد)

عشق دروغین (پریسا و علیرضا)     

دوسالی می شد عاشق پسر خاله ام علیرضا شده بودم.  

هر شب خوابش را می دیدم.وقتی نگاهم به نگاهش گره  

می خورد احساس آرامش می کردم.اوایل همه چیز خوب  

پیش می رفت اون از من خوشش می اومد. اما ماجرا از وقتی  

شروع شد که علیرضا برای کار به شیراز رفت گاهی وقتی

می اومد اما دیگه توجهی به من نداشت. چون پنج سال از من 

بزرگتر بود من را بچه فرض می کرد.حرف های خصوصی  

می زد.من هم خواهرم را مامورکرده بودم تا بفهمه بازم من 

رو دوست داره یا نه.روز آخری که دیدمش خواهرم گفت  

در شیراز عاشق دختری شده که یک سال از خودش کوچکتره.  

اینجا بود که تصمیم گرفتم علیرضا را فراموش کنم و برای آن  

دو آرزوی خوش بختی کنم.اما عشق به من دو چیز آموخت:   

من امروز فهمیدم که فریب عشق را خوردم.عشق مثل یک

دوست قشنگ با من آشنا شد اما مثل یک غریبه ی سنگ دل

مرا ترک کرد.اما عشق به من آموخت تا به اطرافم بنگرم

و نسبت اطرافیانم احساس علاقه داشته باشم.گرچند عشق

دو سال مرا اسیر خود کرد اما فهمیدم عشق مال بزرگترهاست 

مال بزرگترها که همدیگر را درک می کنند نه برای ما بچه ها.    

بزرگ ترها عاشق ما بچه ها نمی شوند.پس خوب نیست ما کوچکترها  

عاشق بزرگترها شویم.شاید این پایان این عشق دروغین یک طرفه بود  

عشقی که طرف مقابلم از عشق من به او خبر نداشت. فهمیدم این عشق

جز انتظار برای من چیزی نداشت.تنها می گویم مهشید وعلیرضا  

عروسیتون مبارک.  

من پریسا16 سال سن دارم.   

 اون که نخواست پیشم باشی خودش باید صبرم بده.  

خدا گرفتی عشقمو جواب قلبمو بده.


نوشته شده در دوشنبه 88/11/5ساعت 1:24 عصر توسط کیمیا جون یک دختر تنها نظرات ( ) | |

کد آهنگ جدید

پخش موزیک آنلاین